نویسنده:
مهزیار
::: دوشنبه 85/5/16::: ساعت 12:27 عصر
گفتنیها کم نیست، من و تو کم بودیم / خشک و پژمرده، تا روی زمین خم بودیم گفتنیها کم نیست، من و تو کم گفتیم / مثل هذیان دم مرگ، از آغاز، چنین درهم و برهم گفتیم دیدنیها کم نیست، من و تو کم دیدیم / بی سبب از پاییز، جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم چیدنیها کم نیست، من و تو کم چیدیم / وقت گل دادن عشق، روی دار قالی، بیسبب حتی، پرتاب گل سرخی را ترسیدیم خواندنیها کم نیست، من و تو کم خواندیم / من و تو ساده ترین شکل سرودن را در معبر باد، با دهانی بسته واماندیم من و تو کم بودیم من و تو، اما در میدانها اینک اندازه ما میخوانیم ما به اندازه «ما» میگوییم، ما به اندازه «ما» می چینیم ما به اندازه «ما» می بوییم، ما به اندازه «ما» می روییم من و تو کم نه، که باید شب بی رحم و گل مریم و بیداری شبنم باشیم من و تو خم نه و درهم نه و کم نه، که میباید، با هم باشیم من و تو حق داریم در شب این جنبش نبض آدم باشیم من و تو حق داریم که به اندازه «ما» هم شده با هم باشیم گفتنیها کم نیست...